افسانه مدوزا چیست؟ و داستان واقعی مدوسا

افسانه مدوزا چیست؟
افسانه مدوزا چیست؟

داستان مدوسا به طور گسترده در اساطیر یونان شناخته شده است. در اساطیر یونان، مدوسا بدشانس ترین شخصیت اساطیر در نظر گرفته می شود. دلیل اینکه مدوسا به طور گسترده شناخته شده است این است که او فردی مو مار، نفرین شده و مرگبار است که مردم را به سنگ تبدیل می کند. در واقع، در حالی که مدوسا با زیبایی خود خیره شده بود، در اثر نفرین آتنا مجبور شد تاوان زیبایی خود را بپردازد. سر مدوسا شکلی است که از زمان های قدیم در بسیاری از مکان ها استفاده می شده است. به شما گفتیم این دختر که در ابتدا زندگی خود را با زیبایی خود آغاز کرد، چگونه به مرور زمان تبدیل به چهره بدی شد. اینم داستان مدوسا!

داستان مدوسا

آغاز داستان مدوسا از معبد آتنا در آتن آغاز می شود. در اساطیر یونانی، کتو و فورکوس سه دختر داشتند. نام این دختران استنو، اوریال و مدوسا است. از این سه خواهر دو نفر جاودانه و یکی فانی بود. مدوسا خواهر فانی بود. مدوسا را ​​بسیار زیبا می شناسند، حتی آنقدر زیبا که همه زنان به مدوسا حسادت می کردند. مدوسا خود را وقف خدایان کرد. آتنا در ابتدا به مدوسا اهمیت نمی داد. پوزئیدون عاشق زیبایی مدوسا شد که در معبد همسرش آتنا بود. اما چون عاشق مردی شده بود از ذلت می ترسید و محبت خود را نشان نمی داد. بعداً او تازه عاشق پوزیدون شده بود و در معبد آتنا به مدوسا تجاوز کرد. مدوزا پس از این رویداد همچنان در معبد ماند. بعداً آتنا از این واقعه مطلع شد و دچار حسادت شد و خواست مدوسا را ​​مجازات کند. او بدترین مجازات را به مدوسا داد و زیبایی او را از او گرفت. او مدوسا و دیگر خواهرانش را به هیولاهای زن ترسناکی که به گورگون ها معروف هستند تبدیل کرد. مدوسا و خواهران و برادرانش به موجوداتی با موهای مار، بال و چهره ترسناک تبدیل شدند. مدوسا زیباترین ویژگی زندگی خود یعنی زیبایی خود را از دست داده است. به دلیل زشتی مدوسا، دیگر کسی به چهره او نگاه نمی کند. در واقع، طبق یک باور، هرکس بخواهد به او نگاه کند، تبدیل به سنگ می شود. مدوزا توسط پوزیدون آبستن شد. آتنا از مجازات خود راضی نشد و برای کشتن مدوسا با پرسئوس و زئوس همکاری کرد. این اتحادیه با خون گره خورده بود.

بعدها، پرسئوس مجبور شد جادوگران خاکستری را پیدا کند تا به سرزمین پری های عصر به نام هسپریدها برود. جادوگران خاکستری جادوگرانی هستند که از یک چشم برای سه چشم استفاده می کنند. پرسئوس با نقشه خود یک چشم این سه جادوگر را ربود و از آن به عنوان برگ برنده استفاده کرد. بعدها محل هسپریدها را از این طریق آموخت. او به سرزمین هسپریدها که متعلق به الهه هرا بود، پر از سیب آمد و از پریان شامگاهی کوله پشتی (کیبیسیس) گرفت. هدف او قرار دادن سر مدوسا در این کیسه است. بعدها خدایان با اسلحه اطراف پرسئوس را محاصره کردند. با رفتن به سمت غاری که مدوسا در آن خوابیده بود، پرسئوس بدون اینکه به مدوسا نگاه کند با شمشیر سر او را برید. بعدها از بدن مدوسا، خریسار غول پیکر و اسب بالدار پگاسوس شکل گرفتند. سپس به دنبال پرسئوس رفت. به لطف کلاه نامرئی که هادس از پرسئوس گرفت، او توانست سر مدوسا را ​​به آتنا برساند. آتنا به لطف سر مدوسا که به دست آورده بود قدرت محافظتی از سپر خود ایجاد کرد. این واقعه که در آتن اتفاق افتاد نشانگر آغاز عصر فلسفه است.

آتنا فقط مدوزا را به خاطر عصبانیتش تنبیه نکرد. برادرانش را هم مجازات کرد. آتنا هر سه خواهر و برادر را بد، زشت و بی جذاب کرده است. حالا او تمام موهای مدوسا را ​​به مار تبدیل کرده است. او چشم های وحشتناکی داشت، دندان های تیز داشت و او را به موجودی تبدیل می کرد که نمی شد به آن نگاه کرد. آتنا نمی توانست انتقام مدوسا را ​​بگیرد و همه کسانی که به او نگاه می کردند به سنگ تبدیل می شدند. آتنا زیبایی مدوسا را ​​از او گرفت. به نوعی او مدوزا را مجبور کرد تا بهای سنگینی برای زیبایی خود بپردازد. آتنا نتوانست انتقام کاری که کرد را بگیرد. بنابراین او به پرسئوس کمک می کند تا مدوسا را ​​بکشد.

در عصر فلسفه، برخی از آزادی ها کم رنگ شده و زنان از مواضع خود آگاه شده اند. این واقعه مدوسا به عنوان یک شورش علیه مسئله جنسیت تلقی می شود. نماد مار در ابتدا نشان دهنده مادری بود، سپس در یهودیت به عنوان مفهوم شر و بی عفتی معنی پیدا کرد. بعدها، این مفهوم نمادی از ذهنیت مردانه بود زیرا موهای مدوسا در نقش مار بود. زنانی که خواستار پاسخگویی در مورد نارضایتی های جنسی خود در تمام عرصه های زندگی بودند و برای حقوق برابر مبارزه می کردند، واکنش نشان دادند.

کاراواجو انعکاس مدوسا را ​​با چهره خود بر روی سپری که پرسئوس از آتنا گرفت نقاشی کرد. شخصی که به عنوان مدوسا توصیف می شود، خودش است. کاراواجو خود را به عنوان یک شخصیت مقتول معرفی می کند، زیرا او سهم عادلانه ای در مرگ داشته است. مارهای روی سر مدوسا حرکت می کنند و مارهای حیاتی مدوسا را ​​ترک نمی کنند. با توجه به این وضعیت، زندگی فرار از مرگ نیست. روبنز خود را مدوزا می دید و سعی می کرد اتفاق بدی را که رخ داده بود را درک کند.

داستان واقعی مدوسا

اولین سوابق اطلاعات در مورد رویداد غم انگیز مدوسا در تئوگونی هزیود یافت می شود. طبق داستان مدوسا در زمان های قدیم سه خواهر وجود داشت که یکی از آنها کشنده بود. نام این دختر کشنده مدوسا بود. به گفته هسوئید، مشخص است که مرگ مدوسا به دست پرسئوس بوده است. با وجود این، اطلاعات زیادی در مورد مدوسا وجود ندارد. اطلاعات مربوط به مدوسا و پرسئوس بیشتر در دگردیسی های اوید یافت می شود. به گفته اووید، در این اثر مدوسا به عنوان دختری مجرد، جوان و زیبا توصیف شده است. به گفته اووید، پوزیدون که در معبد آتنا به مدوسا آسیب رساند، تحت تأثیر زیبایی و میل مدوسا قرار گرفت. بعداً الهه موهای مدوسا را ​​به شکل مار در می آورد. هدف او از تبدیل موهایش به مار این است که وقتی مردم به مدوسا نگاه می کنند، او تبدیل به یک سنگ می شود.

در اساطیر یونان، گورگون ها به عنوان هیولاهای ماده با دندان های تیز و مارهای زنده در موهایشان شناخته می شوند. طبق افسانه های گورگون ها، افرادی که به این هیولاها نگاه می کنند به سنگ تبدیل می شوند. یکی از سه گارگون به مدوسا معروف است. از این سه گارگون، فقط مدوسا به عنوان کشنده شناخته شده است. Euryale و Steno جاودانه هستند.

با توجه به ارتباط مدوسا با پرسئوس، پولیدکتس به پرسئوس مأموریت می دهد تا سر مدوسا را ​​بیاورد. در واقع این یک تله است. پولیدکتس عاشق مادر پورسیوس، دانائه است و می‌خواهد با او زندگی آرامی داشته باشد. از آنجایی که آنها شرایط خوبی ندارند، او هدف خود را خلاص شدن از شر پسرش قرار داده است. پولیدکتس فکر نمی کند که پرس می تواند از این ماموریت بازگردد. پرسئوس از زئوس و دیگر خدایان کمک گرفت. پرسئوس یک جفت صندل بالدار از هرمس، یک کلاه ایمنی از هادس، یک شمشیر از هفائستوس و یک سپر برنزی بازتابنده از آتنا دریافت کرد. به لطف این کمک، پرسئوس شروع به جستجوی مدوسا می کند و در حالی که مدوسا خواب است سر او را می برد.

پس از بریدن سر مدوسا به نام گورگون، اسب بالدار پگاسوس ظاهر شد. در تئوگونی، مشخص است که هسیود کریسائوس از گردن مدوسا بیرون آمده است. پس از این اتفاقات، پرسئوس چند اتفاق دیگر را تجربه کرد و به سریفوس بازگشت. اگرچه پرسئوس در این رویداد تأثیر چندانی نداشت، اما در وقایع بعدی مدوسا نقشی ایفا کرد.

خونی که از سر مدوسا می چکید تبدیل به مارهای سمی شد. پس از اینکه پرسئوس سر مدوزا را می گیرد، از اطلس جایی برای گوش دادن می خواهد و امتناع می کند. سپس می خواهد اطلس را با استفاده از سر مدوسا به سنگ تبدیل کند. به این ترتیب اطلس را به کوه تبدیل کرد و اکنون کوه های اطلس شکل گرفت. بعدها که قرار بود آنرومدا (دختر کفئوس) قربانی شود، با سر مدوسا به سنگ تبدیل شد و به این ترتیب نجات یافت. سپس با آندرومدا به راه افتادند و به سمت پادشاه پولیدکتس رفتند. اما در این بین پولیدکتس دانایی را تنها نمی گذارد زیرا فکر می کند پرسئوس برنمی گردد. دانایی در داخل معبدی منتظر پسرش است. بعداً پرسئوس با سر مدوسا به حضور پادشاه می آید. پولیدکتس باور نمی کند که این آورده است. در نتیجه پرسئوس سر مدوسا را ​​برمی دارد و به سمت پادشاه می گیرد. پادشاه اکنون به سنگ تبدیل شده است.

اولین نفری باشید که نظر می دهید

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


*